چاک

ساخت وبلاگ

به سیگار های نکشیده ام قسم که من خاکستر مدامم حسام کاظمی چاک...
ما را در سایت چاک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : meyghosar بازدید : 32 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 16:16

صدای واق واق سگم

صدای ناله های همسرم

صدای زخم های پیکرم

همه را دوست میدارم...

چاک...
ما را در سایت چاک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : meyghosar بازدید : 65 تاريخ : پنجشنبه 8 آذر 1397 ساعت: 13:23

از همان کودکی فکر میکردم که چرا زمین گرد است

تو امدی گفتی گالیله را برای من

از همان کودکی فکر میکردم که چرا میخندیم

تو امدی گفتی شادی را برای من

از همان کودکی فکر میکردم که چرا میگریم

تو امدی گفتی غم را برای من

از همان کودکی فکر میکردم که چرا من هستم

ولی تو هیچ وقت نیامدی و سکوت کردی.

چاک...
ما را در سایت چاک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : meyghosar بازدید : 55 تاريخ : پنجشنبه 8 آذر 1397 ساعت: 13:23

مگذار كه با زور ، پذیرنده ات كنند.

خود به دنبال اش بگرد !
آن چه را كه خود نیاموخته یی
انگار كن كه نمی‌دانی

صورت حساب ات را خودت جمع بزن !
این تویی كه باید به پردازی اش.
روی هر رقمی‌انگشت بگذار
و به پرس : این ، برای چیست ؟
تو باید رهبری را به دست گیری

چاک...
ما را در سایت چاک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : meyghosar بازدید : 46 تاريخ : پنجشنبه 8 آذر 1397 ساعت: 13:23

قبل از خواب تمام چراغ های کم مصرف را بی مصرف را پر مصرف را روشن کن من از صدای آژیر و از کلمات تلنبار شده در گلوی شب می لرزم و مدام به این فکر می کنم که "جنگ" سه حرف دارد و دو نقطه و یک کابوس و بوس شب چاک...ادامه مطلب
ما را در سایت چاک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : meyghosar بازدید : 77 تاريخ : پنجشنبه 8 آذر 1397 ساعت: 13:23

اگر از نوشته هایم ملول شدید.بگذرید.ملول بودنم برای ناخوش بودنم بود.به قول هدایت خان،بعضی ها خوش به دنیا می اید.بعضی ها ناخوش...و سپاس فراوان مرا بپذیرید برای خواندنم.گفتن زیاد خوب نیست.ماندن زیاد هم...

بدرود.

چاک...
ما را در سایت چاک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : meyghosar بازدید : 74 تاريخ : پنجشنبه 8 آذر 1397 ساعت: 13:23

وقتی خیلی کودک بودم از تلویزیون یک سریال چینی پخش میشد.من به طور وحشت ناکی این سریال را دوست داشتم. مدتی پیش در یک سایتی پی ِ فیلمی بودم که دیدم برای فروش گذاشته اند.خریدم.هر از گاهی قستمی را میبینم...انصافا خیلی حوصله نمیکنم که با انگیزه نگاه کنم اما بعضی صحنه هایش هنوز یادم می اید و احساس {به قول خارج رفته ها} نوستالوژی عجیبی میکنم...دلم نمیخواهد به کودکیم برگردم.اما حس ان دوران که درونم زنده میشود سرم باد می افتد و هییی روزگاری نصیب این دور گردون میکنم...هنوز در بعضی صحنه های رزمییش غرق میشوم و دقیقا به خاطر می اوردم که ان روزها چه هیجانی بر من حاکم میشد.البته موسیقی اغوا کننده کلاسیک چین...که دیگه دلرباتر میکند ان فلوت و اِرهو ی چینی و تصور نی زار ها... بعد ها که بزرگ تر شدم و سلیقه خودم را در فیلم پیدا کردم کارهای ووونگ کار وای در سینمای چین تحسینم را براورد و اخرین فیلمی که ازش دیدم استاد بزرگ بود...عجب جانوریست این فیلم ساز محبوب... پ.ن اِرهو{erho} نام یک ساز چینی است.به شکل همان کمانچه خودمان اما دراز ترو البته صدای جادوییش به ساز های بادی شباهت دارد.اما ساز کمانه ای است.یک قطعه از این ساز را اینجا بشنوید: dl.vmusic.ir/New%20Age/VA%20-%20Dream%20of%20Red%20Mansions%20[www.vmusic.ir].zip پ.ن. از کارهای وونگ کار وای روز های وحشی بودن و در حال و هوای عشق را پیشنهاد میکنم...الب چاک...ادامه مطلب
ما را در سایت چاک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : meyghosar بازدید : 72 تاريخ : سه شنبه 26 دی 1396 ساعت: 21:11

فردا که از این دیر فنا در گذریم با هفت هزار سالگان سر به سریم... عمر خیام.نیشابوری. نمیدانید.شما نمیدانید.که جویدن خیام برای آدمی مثل من چه لذتی بینهایتی دارد.برای شخصی میگفتم شانزده هفده سالم بود که دو دیوان قدیمی به دستم رسید.یکی خیام بود و دیگر جناب حافظ. شب ها چند ساعتی غرق اینان میشدم.و دو بال از خیام میگرفتم.و در اعماق کرانه ی زندگی پرواز میکردم. گویی میدیدم خیام در انزوای شب های پر ستاره ی نیشابور و رصد خانه ها و بیابان های سوت و کور خراسان از دیدن این ستارگان و کهکشان های عظیم حیرتی جان کُش متحمل میشد و در اعماق دانسته های ارزشمندش قی میکرد که هیچ نمیداند:هفتادو دو سال فکر کردم شب و روز//معلومم شد که هیچ معلوم نشد، و طعم گس پوچی حاصل از تفکر در افرینشی بس قهار و بی رحم که جویندگان معنیش مثال کاشفان شوکرانند در دهانش مزه مزه میشد. و در پی فهم جهان فرسوده میشد و مچاله تر. اما دستانی ادمی را در این هستی چند روزه اش به بازی گرفته است.خیام جان! شاید تو درد جانکاه زندگی در میان کودکان کهنسال را بفهمی.اینان که خوشند بی ان که بدانند خواهند مرد! اینان که خندانند بی انکه بندانند خواهند گریست.اینان که اعتماد میکنند بی انکه بدانند دهر خائن است. و اشک های جمع شده در چشم های ادمی بعد از نوشتن این همه مزخرفات از برای خالی شدن...شاید خاک خراسان روزی از اشک های تو نیز خیس میشد.و ادمی که از چاک...ادامه مطلب
ما را در سایت چاک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : meyghosar بازدید : 55 تاريخ : چهارشنبه 20 دی 1396 ساعت: 14:19

یک زمانی فکر میکردم ادم ها اگر بمیرند تمام میشوند. حالا برای خلاصی از بعضی چیز ها فک میکنم اگر بمیرم رها میشوم.شکل پیریم برای مجسم است.اما هنوز جوانم.بعضی غم ها.اسید گونه صورتت را میخراشند و تمامت میکنند.هی.تو...در اینه چ میکنی؟ و ان مرد پیر فرسوده در اینه لبخندی از روی سماجت میزند و نک انگشت اشاره اش را ب طرف من میگیرد. میگوید:من،توئم! اما انقدر ها هم که باید نمیترسم.بیشتر سر میشوم. و از انبوه پارگی های مخصوص زندگی خوشحالم. ای تمامیت...سکوت.... بمان در این مسلخ و گل های نیلوفر بکار.بگذار حضورت  خط بطلان ماجرای ساطور و خون باشد.بگذار زمختی دیدگانم به اشک های لطیفی شکسته شود و از شکستن پوسته ی وجودم تنی تازه بیابم...ای تمامیت... یا رب این آتش که در جان من است سرد کن زان سان که کردی بر خلیل... حافظ + نوشته شده در  شنبه هجدهم آذر ۱۳۹۶ساعت 0:49  توسط علی  |  چاک...ادامه مطلب
ما را در سایت چاک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : meyghosar بازدید : 90 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 9:56

دلم میخواهد بنویسم.اما نمیدانم از چه.مغزم مشغله های فراوانی دارد.اما همه اش یاوه و اباطیل است. دیروز وقتی اقا رضای سر کوچه مرا در اغوش لباس گرم هایم دید به خنده گفت علی اقا!پسر اقای فلانی! گفتم بله؟ گفت هوا که سرد نشده؟گفتم میدانم.اما ادم کف دستش را که بو نکرده.مثلا همین شبها.وقتی میخوابیم نمیدانیم صبح زنده خواهیم بود یا نه؟میدانید که؟گسل ها خیلی بیرحمانه میلرزند.من خودم فکر کنم هر شب به این فکر میکنم که ممکن است در خواب که هستم یکهو خانه بر سرم خراب شود و بمیرم.البته از مرگ گریزی نیست.امروز خانه رو سرم خراب نشود فردا بمب اتم ترامپ رو سرم میترکد!!! یا مثلا ممکن است ماشین از رویم رد بشود...اگرم هیچ کدام نشود اخرش روی یک تخت بیمارستان در پیری جان خواهم کند. انگاری اقا رضای سرکوچه از این که از یک سوالش انقدر حرف زده ام  متعجب شده باشد یک لبخند زد و گفت نه جوون! بادمجون بم آفت نداره و خندید.جوری خندید که شانه هایش بالا پایین می رفت.گفتم بادمجان بم اگر افت نداشته باشد!پس خیال شما مردم اسوده تر است.من بادمجان بم نیستم.من یک پرم.پر.یک پر که روزی از بالهای پرنده ای کنده شد و برای ابد روی زمین گرفتار بی پروازی شده است. البته میگویند{ان نجواهای همیشگی} که میشود باز هم پرید.اما با کدام حال؟با کدام دل؟ دیگر کمی عادت کردم برای زمین باشم.دیگر شب هایی که میروم رسد به این فکر میکنم در چاک...ادامه مطلب
ما را در سایت چاک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : meyghosar بازدید : 120 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1396 ساعت: 21:05